ثمره زندگیمون امیر رضا ثمره زندگیمون امیر رضا ، تا این لحظه: 11 سال و 7 ماه و 11 روز سن داره

فرشته آسمونی

اولین ماه رمضان امیررضا جون

ماه مبارک آمد، اي دوستان بشارت کز سوي دوست ما را هر دم رسد اشارت آمد نويد رحمت، اي دل ز خواب برخيز باشد که باقي عمر، جبران شود خسارت           آمد رمضان هست دعا را اثري دارد دل من شور و نواي دگري ما بنده عاصي و گنهكار توييم اي داور بخشنده بما كن نظري   بارالها! تو را به حق این ماه عزیز لحظه ای ما رو به خودمون وا مگذار. حلول ماه مبارک رمضان رو تبریک میگم ان شاالله بتونیم بهره کافی و وافی رو از این ماه ببریم. امیررضای منم اولین ماه مبارک رمضانشه به یاری خدا پسر گل مامانی می خواد با مامانش همکاری بکنه تا مامانی بتونه روزهاش رو بگیره....... خدا خودش بهم رحم...
18 تير 1392

چهار دست و پا رفتن امیررضا

امیررضای گلم چند روزه که شروع کرده به چهار دست و پا رفتن رو شروع کرده کلی شلوغ بازی میکنه. عزیز دل مامان وقتی میبینه که میتونه به جاهای مختلف سرک بکشه کلی ذوق میکنه همیجوری که داره میره میخنده و ذوق میکنه. حالا نگه داشتنش یه کمی سخت شده ولی بازم رفتنش کلی ذوق داره. قشنگ مامان ما منتظر پیشرفت های جدیدت هستیم. عکسی از چهار دست و پا رفتن نداشتم دیدم این عکس ها قشنگن بهتر از بی عکسیه. ...
17 تير 1392

عید شما مبارک

هر راه بجز راه تو کج خواهد شد بی لطف تو آسمان فلج خواهد شد ما منتظران اگر بخواهیم همه امسال همان سال فرج خواهد شد آقا جان تنها فرزندم را در پناه خود نگه دار. تنها آرزوی من برای اون اینه که سرباز شما باشه.  بر صاحب عصر و عصر صاحب صلوات تقدیم بر آن امام غائب صلوات مهدی است امام و نائبش سید علی بفرست بر این امام و نائب صلوات    ...
2 تير 1392

مخصوص عمه حمیده

عمه جون حمیده تولدت مبارک. اول تیر تولد عمه حمیده جون هست. ما تبریک رو به عمه جون گفتیم حالا مونده کبک دادن عمه جون.   عمه جون ما منتظریما         هر وقت عمه جون برای تولد ما رو دعوت کرد عکس ها رو میذاریم.   ...
1 تير 1392

سومین سفر امیر رضا به ییلاف

امیر رضای مامان پنج شنبه صبح همراه عمه فاطمه و دخنر عمه زهرا و مادر جون رفت ییلاق البته بقیه فامیلای مشترک مامان و بابایی بعد از ظهر میخواستن بیان.  هوا خیلی خیلی نسبت به دو دفعه قبل که رفته بودیم سرد بود. دفعه اولی که رفته بودیم چند دست لباس زمستونه امیر رضا رو اونجا گداشته بودم تا برای دفعه بعد بدون دلواپسی بریم ییلاق. خاله جون امیر رضا فکر کرد که این لباس ها رو من جا گذاشتم به خاطر همین  اونا رو میاره خونه مادرحون امیر میذاره. حالا خوب شد همین جوری یه دست لباس گرم برای این گل پسری بردم ولی عزیز دل مامان جوراب نداشت. هوا هم خبلی سرد شد دیگه مجبور شدیم جوراب خاله جون رو براش بپوشیم. شما تصور کنین امیر مامان و جوراب خاله...
1 تير 1392

ده ماهگی امیررضا

امیررضای مامان سه شنبه ٢٨ خرداد نه ماهش تموم شد و رفت توی ده ماهگی. عزیز دل مامان با اومدنت زندگییه من و بابایی یه رنگ و بوی دیگه گرفت. حالا دیگه  فلب مامان و بابایی فقط فقط به عشق تو میزنه گلم دوستت داریم ...
1 تير 1392
1